شايان جونشايان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
باران جونباران جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه سن داره

شایان نی نی

تولد باران خانم

باران بدنیا امد در روز سه شنبه ساعت 19:45 در بیمارستان هاجر با وزن 3200با قد 49 من ایندفعه بی حسی را انتخاب کردم و از این کارم خیلی راضیم خداراشکر عملم خوب بود بارانم خوبه دخترم به حرفم گوش داد و بچه ارومیه ولی شایان خیلی لج باز شده و اذیت می کنه مستقیم نمی گه چشه ولی پسرم اذیته دلش نمیخواهد من به باران دست بزنم تو رو خدا مامانا واسم دعا کنین خیلی وضعیت بدیه سخته واسم دیدن غم تو چشمای شایان خیلی سخته محتاج دعاتونم مادرا اگه کسی هم پیشنهادی واسم داره کمکم کنه واقعا به کمکتون احتیاج دارم
21 بهمن 1394

سفرنامه ارمنستان

ببخشید مامانی دیر شد ولی چند وقته میخواهم این سفر را واست بنویسیم تا واست یادگاری بمونه ولی نشده تا حالا امروز تصمیم گرفتم بالاخره واست بنویسم خاطرات این سفر را  ما در تاریخ 24 مرداد از شهرکرد با خاله طاهره و دوست بابا عمو حسن به سمت تهران حرکت کردیم ساعت 4.30 دقیقه از تهران ÷رواز داشتیم به مقصد ایروان ساعت 2.45 رسیدیم به تهران رفتیم فرودگاه  و با نیم ساعت تاخیر ÷رواز کردیم شما مثل سفرای دیگه تو هوا÷یما ÷سر خوبی بودی مثل سفر مشهد کالسکه هم واست بردیم 1.15 دقیقه ÷روازمون طول کشید و با تاکسی رفتیم هتلمون شما تو این سفر مثل همیشه پسر خوبی بودی و خیلی اذیت نکردی بالاخره بچه ای و یک وقتایی بدقلقی میکرد...
23 شهريور 1394

جنسیت نی نی جدید

سلام من یک دختر کوچولو هستم که تو تاریخ 22مرداد پنج شنبه خودما به مامان و بابام نشون دادم البته خودما به اقای دکتر اقای دکترم به مامان و بابام گفت من یک دختر کوچولو هستم خدایا شکرت 
24 مرداد 1394

سالگرد ازدواج

دقيقا 24/4/1389 بود كه من و بابايي در چنين شبي با هم زير يك سقف رفتيم و زندگي دو نفره مونا شروع كرديم نميدوني چقدر منتظر اين شب بوديم اخه ما دو سالم نامزد بوديم خيلي روز و شب باشكوهي بود از بابايي بابت همه چيز ممنونم چون عروسيم جوري برگزار شد كه هميشه دوست داشتم فردا صبح عروسي هم با بابايي رفتيم ماه عسل اول مشهد و بعد شمال خيلي خيلي بهمون خوش گذشت الان بعد اين چند سال خانواده مون چهار نفري شده البته سه نفر و نصفي. امشب با بابا حميد و شما سه نفري رفتيم شام مثل هر سال هتل آزادي همنجايي كه مراسم عروسيمونا گرفتيم اين قراره هر سالمونه كه شام شب سالگرد ازدواجمونا اونجا بخوريم خوب بود هر چند حال ماماني زياد خوب نبود و لي باور كن دست خودم نيست ...
24 تير 1394

خبراي مهم

واي ماماني چي بگم خودمم تو شكم ديروز رفتم ازمايش چند روزي بود پري خانم عقب افتاده بود اصلا فكرشم نمي كردم فكر مي كردم از قرصها و سفري كه رفتيم هست ولي با تعجب ديدم باردارم از ديروز تو شوكم خيلي خيلي نگران توام مامان همش فكر مي كنم به تو ظلم كردم نميدونم چيكار كنم خدايا خودت كمكم و كن و راه درست را بهم نشون بده خيلي ناراحتم نميدونم چرا فكر مي كنم به تو ظلم كردم چون ميرفتم سركار حالا كه ميخواستم نرم و پيش تو بمونم تا بيشتر حسم كني و منم حست كنم داره كس ديگه اي مياد دارم ميتركم داغونم ...
25 خرداد 1394

مشهد 2

روز دوشنبه ساعت 13.30 از فرودگاه اصفهان پرواز داشتيم به سمت مشهد خداراشكر بدون تاخير پرواز انجام شد و ما يك ساعت و بيست  دقيقه بعد مشهد بوديم حس خوبي بود اين اولين سفر گل پسري به مشهد بود با خودمون كالسكه شما را هم برديم كه اونجا شايان ببينيم توش ميشينه البته كالسكه كه نه فقط اسكلت كالسكه را بابا تمام وسايل جانبيشا كند و گفت اينجوري جمع و جورتره  نميدونم بابايي چه مشكلي با كالسكه تو از اول داشت كلا با همه وسايل تو فوري تمام وسايلشون را ميكند و مي گفت  اينجوري جمع و جورتره مثل كريرت  از شوخي بگذريم ماماني  سفر خيلي خوبي بود كلا سفرهايي كه سه تايي ميريم خيلي بهمون خوش ميگذره و شما هم پسر فوق العاده خوبي هستي...
18 خرداد 1394

پروژه از شیر گرفتن

سلام عشق مامان از خوبيات هر چي بگم بازم كمه اينم يك نمونه اش از اواخر فروردين شروع كردم پروژه از شير گرفتنت را اول شبي يك دفعه خوردي بعد كم كم دو روز يكبار و اين كارا ادامه داديم تا اينكه ديگه از ارديبهشت با شير خداحافظي كردي اينقدر راحت ترك كردي شير را كه همه تعجب كردن نه خودت اذيت شدي نه من را اذيت كردي و به همين مناسبت مرد شدنت مامان جون و خاله اينا روز جمعه  8 خرداد واست كادو اوردن اينم عكساي اون روز ماماني دوستت دارم كه همه جوره مرد شدي چند وقتي هم هست پروژه پوشك گيري را شروع كرديم تا الان كه بد پيش نرفتيم خودم زياد عجله ندارم واسه اين كار وگرنه ميدونم شما مرد تر از اين حرف هايي كه اذيت كني ...
10 خرداد 1394