سفرنامه ابادان
سلام عزيزم ببخشيد يكم دير به دير واست مينويسم ماماني يكم تنبل شده ميخواهم از مسافرت در ايام عيد واست بگم ما قرار نبود اصلا مسافرت بريم تا اينكه در ايام عيد كه خونه عمو رضا رفتيم حرف از مسافرت شد و يكم با بابايي بحث كردن كه بيايين با هم بريم مسافرت و اين گذشت تا جمعه كه عمو رضا زنگ زد گفت ما فردا صبح ميخواهيم بريم مسافرت شما هم مياين ميخواستن برن بندرعباس منم همكارم شنبه مرخصي بود و بعدم نميشد اينجوري يكدفعه اي رفت واسه همين ما نرفتيم هرچند فكر كنم عمو رضا هم نميخواست با ما بره و همين طوري فقط يك تعارف كرد بماند بعد كه اون ها رفتن بابايي حسابي دلش مسافرت ميخواست منم بهش گفتم بيا يك برنامه ريزي كن ما هم ميريم مسافرت و به عمو حسن گفتيم همسايه و دوست بابايي كه اونا هم گفتن نميان و ما هم تصميم گرفتيم سه نفري بريم مسافرت كجا آبادان روز دوشنبه راه افتاديم ساعت 7 صبح شما هم تو ماشين خواب بودي گلي تا رسيديم سد كارون 4 اونجا بيدار شدي ايستاديم صبحانه خورديم بارون ميامد ما هم تو ماشين صبحانه خورديم خيلي خوب بود و شما بچه فوق العاده خوبي بودي مامان تا عصر رسيديم ابادان بين راه هم ناهار بابايي كباب درست كرد و خورديم وقتي رسيديم يكم استراحت كرديم و وسايلمون را گذاشتيم و رفتيم بيرون شما را برديم شهر بازي و يك سر هم رفتيم بازار ته لنجيا خسته بوديم زود برگشتيم رفتيم خوابيديم و چون خسته بوديم فرداش تا 8 خوابيديم بعد رفتيم بيرون و رفتيم خرمشهر اونجا رفتيم كنار رودخانه و رفتيم بازار كنزالمال اونجا خريد كرديم شما هم همش گير داده بودي اچار پيچ گوشتي و اندردست(انبردست) ميخواستي بابا هم واست دو تا پيچ گوشتي واقعي خريد و قرار شد يك سري ابزار كار اسباب بازي هم واست بخريم كه اونجا پيدا نكرديم ولي واست حسابي خريد كرديم بعد رفتيم ناهار خورديم تو رستوران نزديك بازار كنزالمال و رفتيم مسجد جامع خرمشهر كه شما تو مسير خوابيدي و يكم استراحت كردي تا دوباره سرحال بشي از روز اول سفرم گير داده بودي بري بازار ماهي فروشيا ماهي ببيني بابا هم ما را برد بازار ماهي فروشيا شما هم ماهي ها را ميديدي ذوق ميكردي و بابا واست يك ماهي گرفت كه تو خونه باهاش بازي كني واسه خودمونم قرار شد روز اخر ماهي بخريم و باخودمون ببريم بعد گذاشتيم تو پلاستيك و گرفتي دستت بعد رفتيم بازار ابادان اونجا واست جعبه ابزار خريديم بعدم رفتيم بازار ته لنجيا ميگفتن شب جالبه اونجا اهنگ ميذاشتن و ميرقصيدن شما هم ميگفتي منا بذارين پايين و ميرفتي اون وسط و ميرقصيدي و عشق موتوري هر چي موتور ميديدي بايد يكم مينشستي و بعد يكجا ماهيتا گذاشتي و مثل فروشنده هاي اونجا داد ميزدي دو تومن اينقدر با بابايي خنديديم بعدم يك جا به من گفتي مامان بابايي كجاست و رفتي پيشش گفتي بابايي يك نوشابه اي چيزي بخر بخوريم بابايي هم بغلت كرد و واست راني خريد يك عالمه هم بوست كرد در كل خيلي پسر گلي بودي بهمون خيلي خوش گذشت خيليييييييييييييييييي روز بعدم رفتيم فاو وبا كشتي بردنمون مرز عراق شما هم دوست داشتي بعد هم رفتيم ماهي خريديم و يكم ديگه رفتيم بازار و شما را برديم شهربازي و فردا صبحم راه افتاديم به سمت شهركرد رفتيم شين بهار اونجا ايستاديم سيزده بدر بود شلوغ بود ناهار خورديم و راه افتاديم ساعت 11 رسيديم شهركرد جمعه هم استراحت كرديم و شنبه رفتيم سركار در كل تو اين سفر پسر خيلي خوبي بودي اصلا پسر خوش سفري هستي هميشه اقا مهرداد شوهر خاله طاهره هم ميگه شايان خوش سفره ميگه تو سفر تايلند خيلي پسر خوبي بود و اذيت نكرد ان شالله سفرهاي زيادي با هم بريم ماماني اگه جور بشه قراره تابستان بريم تركيه
اينم عكسا با گوشيم گرفتم شما هم خيلي تكون ميخوري عكس هاي توي دوربينم در اولين فرصت ميارم ميدونم زياد قول دادم مامان بيارم ولي ماماني شرمنده سر كار واست مطلب مي نويسم اينجا هم تا عكس ها را بزنم و بيارم طول ميكشه قول ميدم جبران كنم يك دفعه با يك عالمه عكس بيام
اينجا تو ماشين از خواب بيدار شدي صبح تو مسير
اينجا تو ماشين داري صبحانه ميخوري گفتي كمرت درد ميكنه با شالت كمرتم بستم بيرونم حسابي بارون ميامد واسه همين صبحانه را تو ماشين خوردي
اين سه تاي اخري مال روزيه كه مامان جون رفته بودن اصفهان كسي نبود شمار را بذارم پيشش با خودم بردمت سركار الهي قربونت برم كه پسر خوبي بودي