تولد عزيزم
عزيزم شما در 19 اسفند در بيمارستان امام علي متولد شدي اگه بدوني بابايي چقدر نگران من و شما بود پشت در اتاق عمل فيلمش هست عزيزم. وقتي متولد شدي وقتي ديدمت حس قشنگي پيدا كردم مامان با ديدنت تمام دردامو فراموش كردم دوست داشتم همش بغلت كنم نازت كنم ببوسمت خيلي دوستت دارم اينم عكس خوشگلت
فرداي روز تولدت بابات با يك دسته گل بزرگ امد دنبالم و شما و منو برد با مامان جون خونه خاله هاتم با زن عمو سميرا خونه منتظرمون بودن تا بريم خونه همه چي خيلي خوب بود تا شب كه شما شير نميخوردي و بي حال شدي مجبور شديم ببريمت بيمارستان نميدوني چقدر بهم سخت گذشت بدترين لحظات عمرما وقتي كه ازت رگ ميگرفتن و من بيرون بودم و صداي جيغاتو ميشنيدم گذروندم بعدم بستريت كردن 5 روز اول را تو بيمارستان با هم بوديم منو تنها تو يك اتاق خيلي بهم سخت گذشت هر روز زنگ ميزدم خاله طاهره كه تو رو خدا بيا با دكتر حرف بزن ما را مرخص كنن اخه خاله دكتره. ولي 5 روز اونجا بوديم روزهايي كه منو تو بايد تو خونه تو ناز و نوازش باشيم تو بيمارستان بوديم من با اين كه عمل كرده بودم درد خودما فراموش كرده بودم و به تو ميرسيدم اميدوارم ديگه هيچ موقع تو را تو اون حال نبينم خيلي سخت بود خيلي ولي خداراشكر كه خوب شدي و عيد را تو خونه خودمون با بابا حميد بوديم.اينم عكساي عيد شما و باباا