شايان جونشايان جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
باران جونباران جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

شایان نی نی

سفر بابلسر

1393/8/19 8:19
نویسنده : مامان بهی
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماماني 20 ماهگيت مبارك گل پسرم الهي قربونت برم كه ديگه بزرگ شدي ببخشيد دير به دير ميام ولي قول ميدم اتفاقات اين مدت را واست بنويسم اول اينكه ما درتاريخ 5 ابان با بابا حميد رفتيم بابلسر بابا دوروز اونجا ماموريت داشت ما هم باهاش رفتيم قرار شد يك شنبه راه بيوفتيم و جمعه برگرديم عقب ماشين را واست درست كرديم مثل يك اتاق كه بري بازي كني و بخوابي تا راحت باشي اتفاقا خيلي شما ازش استقبال كردي و هر وقت خسته ميشدي مي رفتي عقب يك شنبه شب ساعت 12 رسيديم تهران رفتيم هتل البرز و شب را اونجا مونديم و صبح هتل صبحانه خورديم و راه افتاديم ماماني خيلي گل بودي خيلي و اصلا اذيتمون نكردي خيلي بهمون خوش گذشت عزيزم ممنون كه پسر گلي بودي عزيز دلم . ساعت 3 رسيديم ويلاي بانك شما تازه از خواب بيدار شدي بهت ناهار دادم و رفتيم وسائلمون را گذاشتيم و رفتيم بازار سنتي بابلسر كه بابا خيلي دوسش داره فرداش بابا ساعت 8 ميرفت تا 7 شب ما با هم ديگه خوابيديم صبح ساعت 9 بيدار شدي واست نيمرو درست كردم و بهت دادم خوردي و با هم رفتيم بيرون لب ساحل واسه بچه ها پارك بود و يك محوطه واسه شن بازي هوا گرم بود و شما با يك پسر كوچولو ديگه كه دو ماه از تو كوچيك تر بود و اسمش اميرعباس بود آشنا شدي وكلي باهم بازي كردينتا ساعت 10 كه استراحت بين كلاس بابا بود و آمد پيشمون و واسمون كيك آورد قربون باباي مهربونت برم كه بدون ما بهش خوش نميگذره و ما را همه جا با خودش ميبره قبل از اين كه شما بياي  و من برم سر كار هرجا بابا ميرفت ماموريت منم با خودش ميبرد خيلي بهمون خوش مي گذشت ولي ميتونم بگم اينقدر شما پسر خوبي بودي كه اين سفرم يكي از بهترين سفرهاي عمرم بود داشتم واست مي گفتم تا ساعت 1.30 بيرون بازي ميكرديم كه بابا زنگ رد گفت كجايين بياين بريم ناهار گفتم ما هنوز لب ساحليم كلي تعجب كرد و رفتيم با بابا ناهار بعدم ما رفتيم خونمون خوابيديم و بابا رفت دوباره كلاس تا ساعت 6.30 بعد آمد دنبالمون رفتيم بازار و يكم گشتيم و شامم امديم خورديم و رفتيم خوابيديم دوباره فردا صبح رفتيم با امير عباس كه شما بهش مي گفتي اميردباس بازي رفتيم پارك كودك اونجا چندتا گربه هم بود كه شما باهاشون بازي كميكردي و مي گذاشتي دنبالشون و يك لحظه من هواسم بهت نبود دم گربه را گرفتي و خيلي باهاشون بازي كردي و خيلي بهمون خوش گذشت ساعت 1.30 دوباره بابا آمد رفتيم ناهار و با هم رفتيم يكم خوابيديم آخه كلاس بابا هم تمام شده بود و بعد زود پاشديم رفتيم محمود آباد از اونجا سير و زيتون و ماهي خريديم واسه شايانم دمپايي و اسباب بازي خرديم الهي قربونت بريم دم همر مغازه ميرفتيم ميگفتي ترشي و زيتون و سير ميخوردي وقتيم رفتيم ماهي بخريم ميگفتي دستت بگيريم يعني بدين دستم بگيرم بابايي هم ياد بچگي خودش افتاد كه همين را از خانواده اش ميخواسته و يكي واست خريد گذاشت تو نايلون داد دستت هنوز زنده بود سفت گرفته بوديش و بعد كه بابا داشت ماهي ميخريد با پا ميزدي به ماهي هاي زنده كه تكون بخورن الهي قربونت برم پسرشجاع و شيطونم فقط يك جا اذيت كردي اونم موتور ديدي گفتي اقا شا بشيله آخه به خودت مي گي آقا شا يعني آقا شايان منم گذاشتمت روي يك موتور دم مغازه اي كه بابا سير ميخريد كه دوچرخه ديدي گفتي دقچي( همون دوچرخه) منم گفتم نمي شه كه ناراحت شدي و گفتي دعيا يعني دعوام كردي و ك عالمه گريه كردي تا بالاخره بابا سوارت كرد و اروم شدي بعد مامان را بوس ميكني و ميگي معذرت خوام يعني معذرت ميخوام و بعد بابايي بردمون شهر بازي و شايان را سوار تمام وسايلش شد و اصلا هم نترسيد خيليم خوشش آمد تا به شايان ميگفتيم كجا ببريمت مي گفت شهربازي ديگه كامل حرف ميزني داري فعلا را ياد ميگيري 5 شنبه صبح پا شديم رفتيم ساحل با بابا حميد و شما با بابايي سوار اسب شدي خيلي دوست داشتي و وقتي پياده شدي به بابا ميگفتي قرقزه يعني سوار قرمزه هم بشيم و بابا هم سوار اون يكي اسبم كردت و ازت عكس گرفتيم بعدم راه افتاديم به سمت آمل اونجا رفتيم بازار و واسه شايان يكم خريد كرديم و راه افتاديم به سمت تهران اخه قرار بود شب بريم تهران خونه خاله مرضيه بين راه ناهار خورديم تو رستوران اريا و راه افتاديم شما از آمل خوابيدي  و تهران بيدار شدي يعني 4 ساعت تمام بعد عمو فرهاد شوهر دوست دوران دانشگاهي من كه خودشم هم كلاسيمون بود امد دنبالمون بهت گفتم داريم ميريم خونه عمو فرهاد و خاله مرضيه مي گفتي عمو فرخاد و خاله مرضي بعد كه عمو فرهاد را ديدي گفتي من ترسيد گفتم چرا گفتي از عمو فرخاد گفتم عمو فرهاد ترس نداره دوستت داره و لي مرضيه را خيلي دوست داشتي و بهش بوس دادي و رفتي دست به گاز بزني عمو فرهاد گفت دست نزني به گاز كه امدي بيرون سرت را انداختي پايين من فهميدم الانه كه گريه كني كه منو كه ديدي زدي زير گريه و گفتي دعيا عمو فرهاد دعيا و همه يك عالمه بهت خنديدن بعدم سر شام زرشك را برداشتي مي گي كمشش گفتم نه زرشكن كه ياد گرفتي الهي قربونت برم كه خيلي شيرين حرف ميزني روز جمعه صبحم راه افتاديم به سمت شهركرد و ساعت 4 رسيديم شهركرد در كل سفرخيلي خوبي بود گل پسرم و حميد عزيزم ممنون از هر دوتا تون

اينم كلمات و جملاتي كه ميتوني بگي

شلام- - سلام

دوشت دالم-- دوستت دارم كه اينا زياد به منو بابايي ميگي مخصوصا ظهر كه ميايم دنبالت و بلافاصله بعدش ميگي عاخشتم يعني عاشقتم الهي قربونت برم منم عاشقتم 

نااژي-- نازي كه هر وقت ميخواهي خودتا لوس بكني مي گي نازيم بكنين

مامان ششت -- مامان بهجت 

حميد گله -- به بابا حميد ميگي ميبيني از الان بين منو بابات فرق ميذاريدلخور

اكل داري -- شكلات داري

اداس-- ادامس

بيده --بده

بيشيلم--بشينم

بيلا-- بيا 

قاباله--قابلمه

گاژ دش نزني-- گاز دست نزني

مامان خوبن-- 

بابا خوبن

عمو احان-- عمو رحمان كه عموي بابا است و علاقه زيادي بهش داري و سراغشا ميگيري ولي وقتي ميبينيش بغلش نميري نميدونم چرا

اگه به كسيم چيزي تعارف كرم و نخورد شما وارد عمل ميشي برش ميداري ميبري ميدي بهش و ميگي بوخور همشا بخور و تا تمامش را نخوره ولش نمي كني

آب بيبه-- آب ميوه

تقريبا كاربرد تمام فعلا را ياد گرفتي ماشاله پسر باهوشي هستي اون روز بهت شير كاكائو دادم وقتي خوردي بعدش برگستي به من ميگي تشكل يعني تشكر منو بابا حميد تعجبتعجبشديم و وقتي ميخواهي كاري بكني ميگي ايجازه بيده يعني اجازه بده الهي قربون پسر مودب و باهوش خودم بشم من

اينم عكسات عزيزم

اينجا صبحه كه تو هتل بيدار شدي تهران

عقب ماشين در مسير شمال

اينم پدر و پسر در اولين روز اقامتمان در بابلسر فقط روز اول يكم سرد بود

اينا هم عكس شايان گلي در روز دوم

اين عكس اخري پشه نيشت زده بود الهي بميرم 

روز سوم و بازي با امير عباس

شايان در شهر بازي

روز اخر در بابلسر شايان سواركار

شايان در رستوران اريا در حال غذا دادن به گربه

 

 

پسندها (4)

نظرات (1)

کیان
5 آذر 93 10:07
به به چه پسر خوبی
مامان بهی
پاسخ
مرسي