شايان جونشايان جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
باران جونباران جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

شایان نی نی

پروژه از شیر گرفتن

سلام عشق مامان از خوبيات هر چي بگم بازم كمه اينم يك نمونه اش از اواخر فروردين شروع كردم پروژه از شير گرفتنت را اول شبي يك دفعه خوردي بعد كم كم دو روز يكبار و اين كارا ادامه داديم تا اينكه ديگه از ارديبهشت با شير خداحافظي كردي اينقدر راحت ترك كردي شير را كه همه تعجب كردن نه خودت اذيت شدي نه من را اذيت كردي و به همين مناسبت مرد شدنت مامان جون و خاله اينا روز جمعه  8 خرداد واست كادو اوردن اينم عكساي اون روز ماماني دوستت دارم كه همه جوره مرد شدي چند وقتي هم هست پروژه پوشك گيري را شروع كرديم تا الان كه بد پيش نرفتيم خودم زياد عجله ندارم واسه اين كار وگرنه ميدونم شما مرد تر از اين حرف هايي كه اذيت كني ...
10 خرداد 1394

مشهد

واي ماماني يك خبر خوش واست دارم داريم ميريم مشهد چند سالي بود ميخواستيم بريم نمي شد خيلي خوشحالم شايانم را دارم ميبرم پابوس امام رضا ما دو شنبه هفته اينده داريم ميريم مشهد و جمعه هم برميگرديم هم ميريم مشهد هم اينكه نيمه شعبان مشهديم واسه همين خيلي خوشحالم اينم يك سري عكس همينجوري از شايان  و يك عكسم با خاله   ...
4 خرداد 1394

سفرنامه ابادان

سلام عزيزم ببخشيد يكم دير به دير واست مينويسم ماماني يكم تنبل شده ميخواهم از مسافرت در ايام عيد واست بگم ما قرار نبود اصلا مسافرت بريم تا اينكه در ايام عيد كه خونه عمو رضا رفتيم حرف از مسافرت شد و يكم با بابايي بحث كردن كه بيايين با هم بريم مسافرت و اين گذشت تا جمعه كه عمو رضا زنگ زد گفت ما فردا صبح ميخواهيم بريم مسافرت شما هم مياين ميخواستن برن بندرعباس منم همكارم شنبه مرخصي بود و بعدم نميشد اينجوري يكدفعه اي رفت واسه همين ما نرفتيم هرچند فكر كنم عمو رضا هم نميخواست با ما بره و همين طوري فقط يك تعارف كرد بماند بعد كه اون ها رفتن بابايي حسابي دلش مسافرت ميخواست منم بهش گفتم بيا يك برنامه ريزي كن ما هم ميريم مسافرت و به عمو حسن گفتيم همسايه و...
23 فروردين 1394

سال 94

سلام عزيز دلم سال نوت مبارك  اين عكس سفره هفت سينمونه اينم شايان و پسر عموهاش در روز دوم عيد اينم عكس اولين ژله رولي كه درست كردم اين عكس هايي بود كه تو گوشيم بود بقيه عكس ها توي دوربينه كه بعد واست ميذارم  ...
8 فروردين 1394