بابا كوچولو
سفرنامه ابادان
سلام عزيزم ببخشيد يكم دير به دير واست مينويسم ماماني يكم تنبل شده ميخواهم از مسافرت در ايام عيد واست بگم ما قرار نبود اصلا مسافرت بريم تا اينكه در ايام عيد كه خونه عمو رضا رفتيم حرف از مسافرت شد و يكم با بابايي بحث كردن كه بيايين با هم بريم مسافرت و اين گذشت تا جمعه كه عمو رضا زنگ زد گفت ما فردا صبح ميخواهيم بريم مسافرت شما هم مياين ميخواستن برن بندرعباس منم همكارم شنبه مرخصي بود و بعدم نميشد اينجوري يكدفعه اي رفت واسه همين ما نرفتيم هرچند فكر كنم عمو رضا هم نميخواست با ما بره و همين طوري فقط يك تعارف كرد بماند بعد كه اون ها رفتن بابايي حسابي دلش مسافرت ميخواست منم بهش گفتم بيا يك برنامه ريزي كن ما هم ميريم مسافرت و به عمو حسن گفتيم همسايه و...
نویسنده :
مامان بهی
10:09
سال 94
سلام عزيز دلم سال نوت مبارك اين عكس سفره هفت سينمونه اينم شايان و پسر عموهاش در روز دوم عيد اينم عكس اولين ژله رولي كه درست كردم اين عكس هايي بود كه تو گوشيم بود بقيه عكس ها توي دوربينه كه بعد واست ميذارم ...
نویسنده :
مامان بهی
7:47
عكس هاي خصوصي
تولد 2 سالگي
تولدت مبارك عزيز دلم الهي قربون پسر شيرين و عزيز خودم بشم كه 2 سال پيش ساعت 9.30 دنياي ما را زيبا كردي با آمدنت اينقدر امروز خوشحالم كه نگو دقيقا حس 2 سال پيش را دارم خيلي واسم عزيزي خيلي امسال جشن تولدت را زودتر گرفتيم آخه با دهه فاطميه مصادف بود تولدت را 7 اسفند گرفتيم ماماني اينم يك سري از عكس هاي آتليه اي شما عكس هاي تولدت را هم سر فرصت ميذارم ...
نویسنده :
مامان بهی
8:17
متفرقه
امروز ميخوام يك سري عكس از اتفاقات اين مدت بذارم تا چن روزه ديگه كه با پست تولدت ميام اينا عكساي 23 ماهگيتن كه واست كيك گرفتيم و سه نفري جشن گرفتيم عاشق ايني بشيني رو اپن و بازي كني اينم عكساش اينجا هم جوجوتا گفتي مامي كنم و بخوابونم تو دلت تو تختت اينم 8 بهمن تولد ماماني دوست داري هر چيزي را كامل دستت بگيري و بخوري مثل ميوه و هر چيز ديگه اينم يك نمونه اش الهي قربونت برم ماماني به قول خودت ميشممي (مي شنوي) دوستت دارم ميخواهي بپرسي غذا پخته يا نه ميگي پزيده تا صلوات ميفرستم ميگي عجل پروپهم يعني عجل فرجهم روي پاتا مي گي پو پات ...
نویسنده :
مامان بهی
9:13
23ماهگی شایان جون
عزیزم امدم با کلی تاخیر معذرت میخوام یک مدته نتونستم بیام و واست مطلب.بذارم امروزم امدم تا بگم مامانی 23 ماهگیت مبارک عزیزم دیروز رفتیم با هم اتلیه و عکس ازت گرفتیم تا تولدت اماده باشن امسال به خاطر دهه فاطمیه تولدت را زودتر میگیریم عزیز دلم اينم يك سري از عكس هاي شايان جون مامان جون داريم به تولدت نزديك ميشيم اينقدر شيرين و عاقل شدي كه نگو مامان تازگيا هر چيزي را ميخواهي بگي ميگي يادته مثلا هر وقت ميريم خونمون ميرسيم دم خونه همسايمون ميگي يادته رفتيم خونه عمو كرامت و ميخندي اون روز به بابا ميگي لب تاب چطوري روشن ميشه بابا هم گفت دكمه بالاشا فشار بده روشن ميشه به بابا ميگي اينا كه خودم بلد بودم&n...
نویسنده :
مامان بهی
8:29
پدر و پسر در گذر زمان
اينم عكسهاي شايان و باباش از بدو تولد تا 21 ماهگي 12 روزگي سه ماهگي 5 ماهگي 6 ماهگي 8 ماهگي ده ماهگي يازده ماهگي 13 ماهگي 19 ماهگي عكس با بابايي زياد داري ولي اينا فعلا پيشم بودن سر فرصت بقيه عكسهاي ماههاي ديگه را هم بهشون اضافه مي كنم ...
نویسنده :
مامان بهی
12:46
تولد يك سالگي
عزيزم اينا عكس هاي تولد يك سالگيته كه بنا به در خواست بابايي با سانسور ميذارمشون قربونت برم الهي اين عكسا مال زمانيه كه هنوز موهاتو كوتاه نكرده بوديم اينم عكس روزيه كه ميخواستيم ببريم موهاتو كوتاه كنيم يعني يك روز قبل تولد عكس شايان و دايي سجاد در روز تولد شايان و پسر داييش محمدرضا شايان و مامان جون يا به قول خودش مهين جون اين عكس ها را تا قبل از آمدن مهمانها گرفتيم شما هم سرحال و خوب بودي هر چند بعدم اذيت نكردي ولي من ترسيدم بعد نذاري ازت عكس بگيريم اينم تمام كوچولوهاي تولد از سمت راست مريم(دختر عمه) پارسا(پسر عمو) شايان، محمدرضا(پسر دايي) كيميا (دختر خاله) امير علي(پسر عم...
نویسنده :
مامان بهی
7:54