شايان جونشايان جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
باران جونباران جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

شایان نی نی

پدر و پسر در گذر زمان

اينم عكسهاي شايان و باباش از بدو تولد تا 21 ماهگي 12 روزگي سه ماهگي 5 ماهگي  6 ماهگي 8 ماهگي ده ماهگي يازده ماهگي 13 ماهگي 19 ماهگي عكس با بابايي زياد داري ولي اينا فعلا پيشم بودن سر فرصت بقيه عكسهاي ماههاي ديگه را هم بهشون اضافه مي كنم     ...
13 دی 1393

تولد يك سالگي

عزيزم اينا عكس هاي تولد يك سالگيته كه بنا به در خواست بابايي با سانسور ميذارمشون قربونت برم الهي اين عكسا مال زمانيه كه هنوز موهاتو كوتاه نكرده بوديم اينم عكس روزيه كه ميخواستيم ببريم موهاتو كوتاه كنيم يعني يك روز قبل تولد عكس شايان و دايي سجاد در روز تولد شايان و پسر داييش محمدرضا شايان و مامان جون يا به قول خودش مهين جون اين عكس ها را تا قبل از آمدن مهمانها گرفتيم شما هم سرحال و خوب بودي هر چند بعدم اذيت نكردي ولي من ترسيدم بعد نذاري ازت عكس بگيريم اينم تمام كوچولوهاي تولد از سمت راست مريم(دختر عمه) پارسا(پسر عمو) شايان، محمدرضا(پسر دايي) كيميا (دختر خاله) امير علي(پسر عم...
7 دی 1393

عكس

سلام ماماني امروز آمدم با يك عالمه عكس ديروز هاردي كه عكسا توشه پيدا كردم و يك سري عكساي گل پسري را پيدا كردم ميخوام واست بذارمشون اول از همه عكس هاي تايلند يعني ارديبهشت 1393  اينجا تو مسير ايستاده بوديم ناهار خورديم  اينجا  فرودگاه امام خميني  تازه رسيديم بانكوك تو اتوبوسي كه امده بود دنبالمون هستيم كه ببرنمون هتلمون   در لابي هتل ايستين منتظريم اتاق را تحويل بگيريم شب اول و شام در كشتي روز دوم سافاري ورد موهات هميشه از گرما اينجوري بودن  اينم عكس كيميا در ساحل پاتايا ...
6 دی 1393

يلدا

سلام ماماني شرمنده امسالم نتونستم اونجور كه دلم ميخواد واسه شب يلدا تدارك واست ببينم آخه از 5 شنبه حسابي سرماخوردم امروز يكم بهترم يك چندتا عكس بابايي با گوشيش شب يلدا خونه مامان جون اينا و فرداش خونه اقاجون اينا ازت انداخته اون ها را واست ميذارم راستي ديشب رفتيم اصفهان ختم انعام وقتي رفتيم داخل رفتي ايستادي روبروي خانمي كه قران ميخوند و ميگفتي چي ميخونه؟ اينجا چيه؟ بلند بلند و نگاهش ميكردي بعدم كه تمام كرده بود ميگفتي يكي ديده بخون همه نگاهت ميكردن يك عالمه شيرين زبوني كردي الهي قربونت برم اينم عكسات  عكس شايان و پارسا  خونه آقاجون اين هم چند تا عكس از شب يلدا كه كيك را گذاشتن زمين جلوي شايان تا ازش بخوره البته با ...
3 دی 1393

ويژه

مهمون جديد كه به خونه پسرم سر زدي ممنونيم خوشحالمون كردي  از طرف شايان و مامان   ...
27 آذر 1393

اربعين

روز اربعين نذري آقا شايان بود با بابا حميدش رفت همون جايي كه غذا را ميگرفتن و به بابايي در گرفتن نذري ها كمك كرده اين عكس ها را هم بابايي ازش گرفته از اول محرم تا بهش ميگفتيم نذريت كيه مي گفت چييلم يعني همان اربعين ميگفتيم نذريت چيه مي گفت گذا نذريت ماماني قيمه است كه تو ظهر اربعين ميبريم ميديم به عزاداران امام حسين تو هيئت ها قبول باشه عزيز دلم بابات از نذريت عكس نگرفته  اينم عكس ديشب گل پسر فرفري بعد از حمام  ...
24 آذر 1393

21 ماهگي

الهي قربونت برم ماماني كه مرد شدي ماماني 21 ماهگيت مبارك ديگه كم كم داريم به تولدت نزديك ميشيم دارم فكر مي كنم امسال واست چيكار كنم كه خاطره انگيز باشه ديشب با بابايي واست كيك خريديم ميگي تولد مباركي و خوشحال شدي از كادوهايي هم كه بابايي واست خريده بود خيلي خوشت امده بود و با يك ذوقي نگاهشون ميكردي و باهاشون بازي مي كردي و مي گي دوسشون دالم حتما عكساشون ميذارم ميدوني ماماني من تنبل نيستما عكسا توي دوربينن و لب تابم بابا با خودش برده من مشكل دارم واسه ريختنشون روي سيستم سر كارم نميتونم بيارمشون ولي قول ميدم از بابا بخوام زودتر اين كارو واسم بكنه قول به قول خودت مدونه(مردونه)كار ها و حرفهايي كه جديدا ياد گرفتي وقتي ناراحت ميشي مي گي &n...
19 آذر 1393

مادرانه

مامان ميخوام امروز از خودم بگم از خود خودم واسه شايان گلم  خيلي خستم خيلي بايد بدوني مامانت فوق العاده احساساتي است با كوچكتين بي توجهي مي شكنه با كوچكترين كم توجهيت فكر مي كنم مامان خوبي نيستم كه اينجوري شدي اگه رفتيم جايي و موقع برگشت خواستي نياي و گريه كردي دل مامان ميشكنه وقتي رفتي بغل يكي و گفتي به من برو و گريه كردي و اونا موقع برگشت واسه اينكه نياي به من ترجيح بدي دلم ميشكنه از اين دنيا و زمانه دلم گرفته بعضي مواقع فكر مي كنم كه ديگه نرم سر كار و بمونم خونه بعد ميترسم دودلم  فكر مي كنم افسردگي بعد زايمان كه من نگرفتم نكنه الان آمده سراغم  نميدونم كلافه ام ميبيني از نوشتنم هم معلومه قاطي كردم   نميدونم چرا...
6 آذر 1393